علی♥رضاجونعلی♥رضاجون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

•●✿ღ علیرضا عشق مامان وبابا ღ✿●•

خاطرات پسر گلم

سلام دوستای گلم شرمنده دیر به دیر میام الانم میخوام چند تا عکس از پسر گلم بزارم پسر گلم با کمک باباییش این آدم برفی رو درست کردن چندتا عکس دیگم هست که خوشحال میشم تو ادامه مطالب ببینین   ...
1 بهمن 1393

شامگاه علیرضا

سلامی دوباره به دوستای خوبم میخوام ادامه روزانه های علیرضا رو براتون بگم که میشه شامگاهش خب کجا بودیم همونجایی که دیروز بعد از تفریح و گردش و کمی هم از اذیت زنبورا اومدیم خونه وقتی که رسیدیم خونه ماشاللا علیرضا هنو انرژی داشت همینجور بازی میکرد که بعد یکی دو ساعتش خسته شد و خوابید اونم نه همچین خوابی چون شب مهمونی دعوت بودیم نذاشتم زیاد بخوابه مهمونی خونه خواهر شوهرم دعوت بودیم که میشه عمه علیرضا کم کم میخواستیم جاتون خالی شام بخوریم که دیدیم شوهر عمه علیرضا از بیرون اومد خونه و به همراه یه کیک تولللللللللللللللللد که هیچ کسم خبر نداشت تا برا بچه کادو بخریم (یعنی هیچکی کادو نداشت به غیر باباش) هیچی جاتون ...
14 مهر 1393

روزانه علیرضا

سلامی دوباره به دوستای گل و گلابی خودم   میخوام براتون از روزانه علیرضا بحرفم اونم به روایط تصویر   جاتون خالی دوستای گلم دیروز قبل ظهر با عمه م اینا رفتیم بیرون برا کمی تفریح که ناهارم موندگار شدیم که در حقیقت خودمان خودمان را دعوت کردیم آن هم به کباب که البته جاتون خخخخیلی خالی دلم براتون بگه وقتی که غذا رو گرفتیم رفتیم تو پارک که شروع کنیم به خوردن که از قضا همین که داشتیم اولین لقمه ها رو می خوردیم زنبورا ریختن روسرمون که باعث شد جامونو عوض کنیم  جامونم عوض کردیم ولی دوباره همون آش و همون کاسه این زنبورا ولکنمون نبودن علیرضام اینقد غر زد  خب واقعیتشم اذیت میکرد...
14 مهر 1393

ژستای علیرضا

سلام به همگی اوضاع و احوال همه نی نی وبلاگیا خوبه خوش میگذره خداروشکر هفته پیش دایی علیرضا رو دومادش کردیم آخر هفته شم براشون جشن گرفتیم جاتون خالی برای پسر گلمم لباس خریدم که ازش چند تا عکس گرفتم تا یادگاری بمونه اونم به حساب خودش ژست میگرفت اینم علیرضا با زستای جدید ممنون دوستای گلم نظر یادتون نره ...
10 مهر 1393

پارک و ماشین سواری

سلام دوستای گلم شرمنده دیر به دیر آبدیت میشم آخه مطلب جدید ندالم و نییدونم چی و چه جوری بنیسم حالا اومدم چند تا عکس از پسر گلم براتون بزارم که رفته پارک و ماشین سواری بهش خوش گذشت ولی دلش نمیخواست بیاد خونه به زور آوردیمش اونم با رشوه بستنی اینم از عکسای پسرم که در ادامه میبینید   ممنون دوستای گلم   ...
10 مهر 1393

علیرضا در روز قدس

دوباره سلام دوستای گلم میخوام اینبار چند تا عکس از پسر گلم تو راهپیمایی روز قدس براتون بزارم علیرضا روز قبل از راهپیمایی وقتی که فهمید میخوایم فرداش بریم راهپیمایی یه ریز گیر داده بود که همین الان بریم میخوام برم مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل کنم ماهم بهش میگفتیم باشه صبح بشه میریم ایشاللا اونم میگفت مرگ بر آمریکا خوابیده منم برا اینکه از دستش راحت شم گفتم آره مامان جون خوابیده ماهم بخوابیم صبح که شد میریم راهپیمایی پسرمم قبول کرد واز شوق راهپیمایی صبح زود ساعت 8ونیم از خواب بیدار شداون که همیشه تا سادت ده یازده میخوابه هنوز راهپیمایی شروع نشده بود علیرضا هی میگفت چرا مرگ بر آمر...
4 مرداد 1393

شبهای قدر

سلام دوستای گلم یکم تاخیر داشتیم ولی هنوزم دیر نشده میخوام چند تا عکس از پسر گلم بزارم که تو شبای قدر شب زنده داری کرد پسرم عبا تنش کرده پسرم داره دعا میکنه ایشاللا که همه دعاهات مورد قبول باشه پسر گلم ایشاللا همیشه خدا پشت و پناهت باشه مادر خیلی دوست دارم ...
4 مرداد 1393

وقتی که علیرضا زمین میخوره

سلام دوستای خوبم یه هفته پیش بود که علیرضا رفت تو محوطه خونمون بازی کنه همینجور سرگم بود و بدوبدو میکرد که خورد زمینو یکم زانوش خراش برداشت. یه گریه زاریایی که نمیکرد.هرچی بهش میگفتم خوب میشه مامان جون چیزی نشده اونم میگفت نه خوب نمیشه و گریه میکرد. تا اینکه یه ساعت بعدش باباش بهش گفت بیا بریم برات بستنی بخرم تا پات خوب بشه اینم شادوشنگول با باباجونش رفت سوپری سر کوچمون موقعی که وارد خونه شدن دیدم که این گریه هاش بیشتر شده از باباش پرسیدم که چی شده اونم گفت: تو مسیر رفت و برگشت به خونه چند بار خورده زمین وقتی شلوارشو درآوردم دیدم زانوش حسابی زخمی شده...
20 خرداد 1393

علیرضا در جمع بچه ها

علیرضا با دخترخاله هاشو دخترداییش علیرضا کلاه بابابزرگشم سرش گذاشته علیرضا یه پسر خالم داره که یه سالشه و تو عکس نیس وهمچنین یه دختر دایی دیگه که هنوز 12روزشه اینم عکسشه اسمشم فاطمه س قربونت بشم عمه جون ...
3 خرداد 1393